وصال دو یار دیرین، پس از گذشتِ چند ایامی در فراق
وصال دو یار دیرین، پس از گذشتِ چند ایامی در فراق

وصال دو یار دیرین، پس از گذشتِ چند ایامی در فراق”وصال ِ دو یار ِ ِدیرین، پس از گذشتِ چند ْ ایامی در فراق” به مناسبت درگذشت کی عطا طاهری بويراحمدی دگر بار،قلمم میچرخد؛ این بار هم در فراق ِ ادیبی نیکْ نام و نيکْ مان؛ “هنگامی که به جهان،چشم گشود،در جستجوی نامی نیکو بودند […]

وصال دو یار دیرین، پس از گذشتِ چند ایامی در فراق”وصال ِ دو یار ِ ِدیرین،
پس از گذشتِ
چند ْ ایامی در فراق”

به مناسبت درگذشت کی عطا طاهری بويراحمدی

دگر بار،قلمم میچرخد؛
این بار هم در فراق ِ ادیبی نیکْ نام و نيکْ مان؛

“هنگامی که به جهان،چشم گشود،در جستجوی نامی نیکو بودند تا بر او نهند.
نامی که پیشوند “کی” بر آن خوش نشیند.

پس او را “عطا” نام نهادند.

“کی عطا”؛
نامی نیکو و بجا…”

(بر گرفته از کتاب کوچ کوچ،
با اندکی تغییر)

با نام ِنامی ایشان همواره آشنا بودم،
نه به واسطه ی رابطه ی خویشاوندی نزدیک و نه به واسطه ی اینکه آموزگار پدرم بودند؛
بلکه بواسطه ی فرّ و شکوه و بزرگی که داشتند.

ایشان در همه ی جنبه ها بزرگ بودند؛
چه در اخلاق و رفتار؛
و چه در دانش و نوشتار…

آن زمان که کتاب “کوچ کوچ” را عرضه داشتند،آن را در اسرع وقت تهیه و با شوق و ذوق و وسواس ِ خاصی مطالعه کردم.
کتابی وزین؛با محوریت شرح حال نویسی،و ذکر حوادث تاریخی ملی و محلی،و بیان جامعه شناسانه ی آداب و رسوم مردمانِ استان،با نثری سلیس،در ظرف ِ زمانی ِ تاریخِ معاصر،
و بعضا با ذکر اصطلاحات لریِ محلی؛

در ارزشمندی این اثر همین بس که تصویری
“راستین” از
“آنچه بودیم” عرضه می دارد.

استاد،هم قلمشان پر بار بود و هم محضرشان…
از این روی،بسیار مشتاق دیدار و حضور در محضرشان بودم و هر وقت سعادتی چهره می گشاد،
مشتاقانه به دیدارشان می شتافتم.

یکی از دیدارها،خردادماه یکهزاروسیصدونودویک بود.
انجمن داستان استان کهگیلویه و بویراحمد ،جشنواره ی با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد استان،ترتیب دادند،
جشنواره ی با نام زیبای ِلری “مَتیل”.
با حضور و دعوت از داستان نویسان استان؛
بنده نیز دعوت شدم.
بخشی از جشنواره جهت تقدیر از مقام ادبی استاد کی عطا طاهری بویراحمدی،
اختصاص داشت.
بار دیگر سعادتی روی نموده بود که در محضر استاد،
الفبای نوشتن را بیاموزم(و اگر آموخته باشم!).
ایشان در ویژه نامه ی جشنواره
(که هنوز به یادگار نگاه داشته ام)
با خطی نیکو و زیبا،نگاشته بودند:

“آن نویسید و سرایید،که نهال مهر و داد و آزادی و ادب و دانش،از آن ببالد؛
نه آن پرورید که خاربُن باشد و در قلب ها بَخَلد…”

“پس داستان ها می سراییم و خود داستان ِ زمان و روزگاریم،در پیِ درکِ هر چیز و همه چیز.
بهترین داستان گیرا و مانا آنست که به گونه ای نیازهای مادی و معنوی و آرمان ها و اندیشه ی مشترک و نیک انسانی ما را در این جهان بنمایاند.”

به راستی که استاد کی عطا طاهری بویراحمدی ،خود اینگونه بود.
آنچه قلم و قَلمه می زد نهالی بود از مهر و آزادی،ادب و دانش،و آنچه می سرایید اندیشه ی نیکی بود که در این زمان و روزگار گیرا و مانا خواهد ماند.

حال در فصلِ روییدن،
استاد به دلِ خاک سپرده شد،تا همانگونه که بر چهره ی خاک،
به خوش ْ نامی،
خوش ْ نگاری
مى نمود،
از دل ِ خاک نیز،
با تربت پاکش، بِروییاند مهر و مهربانی را؛
بِروییاند درخت ِ صفا و صداقت را؛
بِروییاند نهال ِ ادب و دانش را…

و اینک بعد از گذشت ِ کوتاه ْ ايامی در فراق،
دستِ تقدیر چنین سزاوار دید که بارِ دیگر دو مظهر ِ صداقت و انسانیت را،
در آرامگاه روستای نره گاه،در کنار هم،جایگاه دهد تا فصل ِ دیگری از ماندگاری و نامیری را معنا بخشند…

دو مظهر ِ محیط ساز،انسان ساز و تاریخ ساز؛
استاد کی عطا طاهری و استاد نورالله سلامی…

شاد باد روانشان؛
بهشت برین باد بهرشان